گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل ششم
IX ـ اندیشه های بعدی


پس از آنکه سرگذشت انقلاب کبیر فرانسه را، تا آنجا که پیری اجازه می داد، بازگفتیم، لازم است با توجه به همان محدودیتها به سؤالاتی جواب دهیم که در فلسفه مطرح می باشد؛ آیا انقلاب نظر به علل و نتایجی که داشت موجه بود؟ آیا به طور کلی منافع مهمی برای فرانسویان یا بشر برجای گذاشت؟ آیا این منافع ممکن بود بدون هرج ومرج و عذاب به دست آید؟ آیا ماهیت بشر را روشن می کند؟ در اینجا فقط دربارة انقلابات سیاسی سخن می گوییم، یعنی تغییرات سریع و شدید در امر دولت از لحاظ نیروی انسانی و سیاست. ما پیشرفت بدون خشونت را تکامل می دانیم؛ تغییر سریع کارمندان را همراه با شدت عمل یا به طور غیرقانونی، ولی بدون تغییر نوع حکومت، «کودتا» می نامیم؛ هرگونه مقاومت علنی در برابر قدرت موجود را شورش می گوییم.
علل انقلاب کبیر فرانسه به طور خلاصه از این قرار است: (1) شورش «پارلمانها» که باعث تضعیف قدرت شاه و وفاداری «نجبای ردا» شد؛ (2) جاه طلبی فیلیپ د/ اورلئان برای به دست آوردن تاج و تخت لویی شانزدهم؛ (3) شورش بورژواها علیه عدم توجه و بیعلاقگی دولت به امور مالی، دخالت دولت در اقتصاد، ثروت غیرتعاونی کلیسا در برابر ورشکستگی ملی، و امتیازات مالی و اجتماعی و انتصابی طبقة اشراف؛ (4) شورش کشاورزان علیه عوارض فئودالی و فرامین، مالیاتهای دولتی، و عشریه های کلیسا؛ (5) شورش عوام پاریس علیه ظلم، دشواریهای قضایی، نقایص اقتصادی، گرانی قیمتها، و تهدیدات نظامی. بورژوازی و فیلیپ د/ اورلئان برای این مقاصد کمکهای مالی می کردند: تبلیغ در روزنامه ها و پول دادن به سخنوران؛ اداره کردن جمعیتها و سازماندهی مجدد طبقة سوم به صورت مجلس ملی تا یک قانون اساسی انقلابی تنظیم کند. طبقة عوام شهامت، نیرو، خون و شدت عملی به وجود آورد که پادشاه را ترسانید؛ او را به پذیرفتن مجلس و قانون اساسی وادار ساخت؛ و اشراف و کلیسا را به چشم پوشی از عوارض و عشریه مجبور کرد. شاید، به عنوان علت کوچکتری، بتوانیم انسانیت و تردید رأی شاه را که مخالف خونریزی بود نیز ذکر کنیم.
نتایج انقلاب کبیر فرانسه به اندازه ای زیاد و پیچیده و متعدد و پایدار بود که برای آنکه حق آنها را ادا کنیم باید یک تاریخ قرن نوزدهم بنویسیم.

1ـ نتایج سیاسی. نتایج سیاسی آن آشکار بود: کشاورزان آزاد که تاحدی مالک زمین بودند، به جای فئودالها برسر کار آمدند؛ دادگاههای مدنی به جای دادگاههای فئودالی برقرار شد؛ یک دموکراسی با محدودیت سرمایه جای سلطنت استبدادی را گرفت؛ بورژوازی به عنوان یک طبقة مسلط واداری، به جای اشراف معنون برسرکار آمد. همراه با دموکراسی ـ لااقل در حرف و امید ـ تساوی در برابر قانون و امکانات، آزادی نطق و بیان عقیده، آزادی مذهب و آزادی مطبوعات، برقرار شد. این آزادیها بزودی، بر اثر عدم تساوی طبیعی افراد از لحاظ استعداد، و عدم تساوی محیط آنها از لحاظ منزل و مدرسه و ثروت، تقلیل یافت. گسترش این آزادیهای سیاسی و اقتصادی و قضائی به سبب سرایت آنها در شمال ایتالیا، ناحیة راینلاند، بلژیک، و هلند به وسیلة ارتشهای انقلابی، به همان اندازه که در فرانسه اهمیت داشت، در این نواحی نیز قابل ملاحظه بود، چه در این مناطق نیز رسم فئودالی را برانداخت، و پس از سقوط ناپلئون هم بازنگشت. به این تعبیر، می توان فاتحان را آزادیبخشهایی دانست که عطایای خود را با اخاذیهای حکومتشان لکه دار کردند.
انقلاب وحدت استانهای نیمه مستقلی را که زیر سلطة بارونهای فئودال و باجهای فئودالی، نژاد، سنن، پول و قانونهای مختلف بودند به کمال رسانید؛ و همة آنها را تحت نظر دولت مرکزی فرانسه درآورد که کلاً دارای ارتشی ملی و قوانینی ملی شدند. این تغییر، همان گونه که توکویل خاطرنشان کرده است، از زمان بوربونها در جریان بود؛ و بدون انقلاب هم انجام می گرفت، زیرا که تجارت در سراسر فرانسه دارای نفوذی وحدتبخش بود و بتدریج مرزهای استانی نادیده گرفته می شد؛ و این امر بسیار مشابه اقتصاد ملی در ایالات متحده بود که در نتیجة آن «حقوق ایالات» به دست دولت فدرالی که مجبور بود نیرومند باشد از بین رفت.
به همین ترتیب، آزادی کشاورزان، و رسیدن بورژوازی به تفوق اقتصادی و قدرت سیاسی، احتمالاً بدون انقلاب هم انجام می گرفت، ولی آهسته تر. انقلاب در زمان مجلس ملی (1789ـ 1791) با توجه به نتایج پایدارش کاملاً موجه بود، ولی انقلاباتی که در زمان دولتهای 1792 تا 1795 برپا شد دورة فترت وحشیانه ای بود که در آن قتل و ترور و انحطاط اخلاقی رواج داشت، و توطئه ها و حملات خارجیان را نمی توان به طور کافی برای آن دلیل آورد. در سال 1830، هنگامی که انقلابی دیگر باعث برقراری سلطنت مشروطه شد، نتیجة آن تقریباً همان بود که در 1791 انجام گرفت.
صحیح است که انقلاب فرانسه را به صورت ملتی متحد در آورد؛ ولی پیشرفت ناسیونالیسم، به عنوان یک منبع خصومت گروهی، اثر انقلاب را ازبین برد. در قرن هجدهم، در میان طبقات تحصیل کرده، نوعی تضعیف دسته جمعی ملی از لحاظ فرهنگ و لباس و زبان پیش آمد؛ حتی ارتشها خود از لحاظ رهبر و سرباز بیشتر جنبة بین المللی پیدا کرد. در نتیجة انقلاب به جای این جنگجویان که دارای زبانهای مختلف بودند، سربازان ملی به روی کار آمدند، و ملت

جای سلسله را به عنوان هدف وفاداری و انگیزة جنگی گرفت. نوعی اخوت نظامی میان سرداران نظامی جانشین طبقة اشرافی افسران شد؛ قدرت سربازان میهندوست بر مستخدمان بیروح رژیم قدیم فائق آمد. هنگامی که ارتش فرانسه از لحاظ انضباط و غرور تکامل یافت، تنها منبع نظم در کشوری آشفته شد و به صورت یگانه پناهگاه در مقابل بیکفایتی دولتیان و شورش مردم درآمد.
انقلاب، بدون تردید، آزادی را در فرانسه و نواحی دیگر پیش برد؛ تا مدتی آزادی جدید را به مستعمرات فرانسه تعمیم داد، و بردگان آن را آزاد ساخت. اما آزادی فردی، کیفر خود را دربردارد؛ آن قدر افزایش می یابد که از محدودیتهای لازم برای نظم اجتماعی و بقای دسته جمعی فراتر می رود؛ آزادی بدون حد وحصر به معنای هرج ومرج کامل است. گذشته از این، آن نوع توانایی که برای انقلاب لازم است با آنچه برای ایجاد نظمی جدید ضرورت دارد کاملاً فرق می کند، یکی با کینه و هیجان و شجاعت و بی اعتنایی به قانون پیش می رود؛ دیگری مستلزم بردباری و خرد و داوری عملی و احترام به قانون است. از آنجا که قوانین جدید دارای پشتوانه ای از سنت و عرف نیست، معمولاً تصویب آن و حمایت از آن متکی به قدرت است؛ طرفداران آزادی یا تسلیم قدرتمندان خواهند شد یا خود قدرت را به دست خواهند گرفت؛ و این عده دیگر رهبران جماعتهای خرابکار نیستند، بلکه رؤسای سازندگان با انظباطی هستند که تحت حمایت و نظارت دولتی نظامی قرار دارند. انقلابی خوشبخت است که بتواند از استبداد طفره زند یا آن را کوتاه کند و منافع آزادی خود را برای آیندگان نگاه دارد.
2ـ نتایج اقتصادی. انقلاب عبارت بود از مالکیت کشاورزان و برقراری سرمایه داری، و هر یک از آن دو نتایج بی پایانی به بار آورد. کشاورزان که با زمین پیوند یافته بودند، به صورت قدرت محافظه کار نیرومندی درآمدند و فشار سوسیالیستی کارگران بدون زمین را خنثی کردند، برای مدت یک قرن به صورت لنگرگاه زمینة ثبات در کشوری درآمدند که بر اثر ضربات بعدی انقلاب متشنج بود. سرمایه داری، که بدین ترتیب از طرف روستا در امن و امان بود، در شهرها تکامل یافت؛ پول منقول جای ثروت ارضی را به عنوان قدرت اقتصادی و سیاسی گرفت؛ کار آزاد از قید نظارت دولت رهایی یافت. فیزیوکراتها در مبارزة خود برای تعیین قیمت و دستمزد و محصول و موفقیت و شکست در بازارـ یعنی بازی نیروهای اقتصادی بدون دخالت قانون ـ پیروز شدند. کالا از استانی به استانی دیگر بدون مزاحمت یا تعویض ناشی از عوارض داخلی به حرکت درآمد. ثروت صنعتی افزایش یافت و بتدریج در مقامات بالا متمرکز شد.
انقلاب ـ یا قانونگذاری ـ مکرر ثروت متمرکز شده را توزیع می کند، و نابرابری

استعداد یا امتیاز آن را دوباره متمرکز می سازد. استعدادهای مختلف افراد مستلزم پاداشهای مختلف است. هر برتری طبیعی موجب امتیازاتی از لحاظ محیط یا فرصت می شود. در انقلاب کبیر فرانسه سعی شد که این نابرابریهای مصنوعی ازبین برود، ولی احیا شد، و آنهم با سرعت بیشتری. در رژیمهای آزادیخواه، آزادی و برابری دشمن یکدیگرند: هرچه افراد بیشتر از آزادی برخوردار باشند، آزادتر خواهند بود که از نتایج برتریهای طبیعی یا محیط خود بهره برند؛ از این رو نابرابری در حکومتهایی که طرفدار آزادی کار و حامی حقوق مالکیت است زیادتر می شود. برابری تعادلی ناپایدار است، و بر اثر هر اختلافی در توارث، تندرستی، هوش، یا اخلاق به زودی پایان می پذیرد. در بیشتر انقلابات، جلو نابرابری را فقط با محدود کردن آزادی می گیرند و همین شیوه است که در کشورهای استبدادی مرسوم می باشد. در فرانسة دموکراتیک، نابرابری می توانست رشد کند. اما در مورد برادری، این اصل زیر تیغة گیوتین آسیب دید، و باگذشت روزگار، پوشیدن شلوار بلند به صورت رسمی اجتماعی درآمد.
3ـ نتایج فرهنگی. انقلاب هنوز در زندگی ما تأثیر دارد. انقلاب، آزادی نطق و بیان و عقیده، آزادی مطبوعات و آزادی اجتماعات را اعلام داشت، ولی آن را بسختی محدود کرد؛ ناپلئون در نتیجة فشار جنگ به آن پایان داد، ولی اصل آن باقی ماند و در قرن نوزدهم، با وجود مبارزات مکرر، به صورت شیوه ای عملاً یا ظاهراً مورد قبول در دموکراسیهای قرن بیستم درآمد. انقلاب روش ملی مدارس را طرحریزی و آغاز کرد. علم را به منزلة شق ثانوی و نظریه ای جهانی در برابر علوم الاهی مورد تشویق قرار داد. در 1791 دولت انقلابی هیئتی را به رهبری لاگرانژ مأمور کرد سیستم جدیدی برای اوزان و مقیاسات کشور، که بتازگی وحدت خود را باز یافته بود، عرضه کند. سیستم متری که حاصل این اقدام بود در 1792 رسمیت یافت، و در 1799 صورت قانونی یافت. این سیستم راه خود را بتدریج در ولایات بازکرد،1 ولی پیروزی آن تاسال 1840 کامل نشده بود؛ همین سیستم است که امروزه کم کم جای شمار دوازدهی2 را در بریتانیای کبیر می گیرد.3
انقلاب شروع به تفکیک کلیسا از دولت کرد، ولی این کار در فرانسه که اکثر جمعیت آن کاتولیک بود و در تعلیم اخلاق اهالی بطور سنتی به کلیسا اتکاء داشت با دشواری روبرو شد.

1. در ولایات فرانسه قبل از انقلاب اوزان و مقیاسات مختلفی وجود داشت که مانع از تسهیل تجارت می شد. ـ م.
2. شمار دوازدهی یا اثنی عشری، شماری است که مبنای آن رقم 12 است. در برابر شمار اعشاری که مبنای آن رقم 10 می باشد. در این سیستم مبنای شمار به 2، 3، 4، و 6 قابل تقسیم است و از اینرو نسبت به شمار اعشاری که فقط به 2 و 5 قابل تقسیم می باشد مزایایی دارد. ـ م.
3. در حال حاضر یک پاوند انگلیسی معادل 12 شلینگ است ولی در سالهای اخیر تقسیم آن به 100 پنی نیز کمابیش رایج شده است. ـ م.

این تفکیک تا سال 1905 تکمیل نشد، و امروزه تحت تأثیر اسطوره ای جاندار دوباره روبه ضعف دارد. انقلاب پس از آنکه این تفکیک را انجام داد، درصدد برآمد که اخلاقیات طبیعی را تعمیم دهد؛ ولی دیدیم که در این کار هم موفق نشد. از یک لحاظ، تاریخ فرانسه در قرن نوزدهم عبارت بود از کوششی طولانی ـ وگاه متشنج ـ برای جبران انحطاط اخلاقی ناشی از انقلاب. قرن بیستم در حالی به پایان می رسد که هنوز یک جانشین طبیعی برای مذهب پیدا نشده است تا این حیوان ناطق را ترغیب به رعایت اصول اخلاقی کند.
انقلاب درسهایی برای فلسفة سیاسی باقی گذاشت، ازجمله عده ای قلیل را که تعدادشان روبه افزایش می رود به درک این حقیقت واداشت که طبع بشر در همة طبقات یکسان است؛ که انقلابیون به قدرت رسیده مانند پیشینیان خود ـ و در بعضی موارد بیرحمانه تر ـ عمل می کنند؛ که روبسپیر را با لویی شانزدهم مقایسه کنند. بعضیها چون احساس می کنند که در وجودشان ریشه های سختی از وحشیگری جای گرفته است که پیوسته در برابر نظارتهای ناشی از تمدن مقاومت می کند، نسبت به ادعاهای انقلابی بدگمان شدند و دیگر انتظار نداشتند که با پلیسهای فسادناپذیر و سناتورهای مقدس مواجه شوند، و فهمیدند که انقلاب فقط تاحدی مؤثر است که تکامل اجازه دهد و تا جایی که طبیعت بشر اقتضا کند.
انقلاب فرانسه، علی رغم نقایص ـ و شاید به سبب زیاده رویهایش، تأثیری شدید بر خاطره، احساسات، آرزوها، ادبیات و هنر فرانسه و سایر کشورها ـ از روسیه گرفته تا برزیل ـ باقی گذاشت. حتی تا 1848 پیرمردان حکایاتی از قهرمانیها و وحشت دوره ای که بیباکانه و بیرحمانه همة ارزشهای سنتی را درهم می کوبید برای کودکان خود نقل می کنند. آیا عجیب نبود که تخیلات و عواطف به طرزی بی سابقه برانگیخته شد، و چشم انداز زندگی شادمانه تر، مرد و زن را برانگیخت که بارها بکوشند تا رؤیاهای آن دورة دهسالة تاریخی را بازنگری کنند؟ حکایات مربوط به بیرحمی، بعضیها را به طرف بدبینی و از دست دادن هرگونه ایمانی سوق داد؛ امثال شوپنهاور، لئوپاردی، بایرن، و موسه؛ شوبرت و کیتس نمونه ای از این بدبینیها در نسل بعدی به شمارند. از طرف دیگر، افراد خوشبین و امیدبخشی نیز بودند مانند هوگو، بالزاک، گوتیه، دلاکروا، برلیوز، بلیک، شلی، شیلر و بتهوون، که در نهضت رمانتیک تعالی احساس و تصور و نیز مبارزه با محافظه کاری، سنت، تحریم و محدودیت کاملاً سهیم بودند. فرانسه تا بیست وشش سال، تحت تأثیر انقلاب و ناپلئون، بزرگترین داستان ماجراجویانه و بزرگترین رویداد رمانتیک در شگفت ماند و مردد بود؛ و نیمی از جهان بر اثر آن ربع قرن پرحادثه به وحشت افتادند یا از آن الهام گرفتند، دوره ای که در آن، ملتی عالی و رنج کشیده دستخوش چنان فراز و نشیبی بود که تاریخ بندرت نظیر آن را دیده بود، و از آن زمان تاکنون هم هرگز ندیده است.